به گزارش گروه فرهنگی قدسآنلاین، امروز اول دی ماه، سالروز تولد نویسنده توانای کشورمان آقای مجید قیصری است. از مجید قیصری تا امروز داستانهای کوتاه و بلند بسیاری به چاپ رسیده که عموم آنها مورد توجه اهالی ادبیات، مردم و منتقدان قرار گرفتهاند، چه زمانی که داستان کوتاه نوشته و چه زمانی که در حیطه داستان بلند یا رمان قلم زده است. با این نویسنده خوب کشورمان درباره ورودش به عالم نویسندگی و جهان داستان هایش به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید:
■ نویسندگی را از چه زمانی شروع کردید؟
تقریباً از اوایل دهه 70 نوشتن را شروع کردم و سال 75 اولین مجموعه داستانم چاپ شد. تا حالا که نفسی میآید و میرود هم دارم ادامه میدهم.
■ چیزی از اولین آشنایی با کتاب و مطالعه در سنین پایینتر به خاطر دارید؟
برخورد جدی من با ادبیات، پس از جنگ بود. وقتی وارد دانشگاه شدم و آنجا مطالعه ادبیات را شروع کردم. این نیاز و عطشی بود که در خودم میدیدم و چون در کتابهای آکادمیک آن چیزی را که دلم میخواست، پیدا نمیکردم، در نتیجه رو آوردم به ادبیات و بیشتر داستان کوتاه و رمان. بخصوص اینکه تجربه تلخی هم از جنگ داشتم و من را مجبور کرد بیشتر و با دقتتر بخوانم.
■ فضای خانوادگی در این امر چه نقشی داشت؟
پدر من کارگر بود و ما یک مغازه خشکشویی داشتیم و خیلی در فضای فرهنگی نبودیم. برادر قبل از خودم دیپلمه بود و بیشترین کتابی که در خانه ما دیده میشد شعر بود، مثلاً کتاب زمستان اخوان ثالث همیشه در خانه ما بود. گهگاهی مجله کیهان بچهها را میخواندم و به کانون پرورش فکری میرفتم، ولی این تصاویر خیلی گنگ و با فاصله است. عملاً آن چیزی که تداوم داشت و طعمش زیر زبانم رفت، بعد از جنگ و وقتی بود که 20 سالگی را پشت سر گذاشته بودم. در کودکی بچه آرامی بودم. اهل شلوغ کاری و سر و کله زدن نبودم. بیشترین ورزشی که دوست داشتم فوتبال بود، چون امکانات زیادی نمیخواست. ولی در دوره نوجوانی بهترین ورزشم پینگ پنگ بود. همین الآن هم در این رشته حریف میطلبم! میخواهم بگویم خیلی در حرکتهای جمعی و گروهی نبودم.
■ با این اوصاف انقلاب و جنگ چه نقش بسزایی در سرنوشت ادبی شما داشته است؟
جرقه و استارت انقلاب دقیقاً از چند کوچه پایینتر از خانه ما زده شد. خانه ما نزدیک پادگان چکش بود. 20 بهمن همافرها بیرون ریختند و تانکها آمدند توی کوچه و درگیری جدی شد. در یادداشتی که برای رمان طناب کشی نوشتم، گفتم: من صبحها با صدای هواپیما از خواب بیدار میشدم. فکر نمیکردم زندگی کنار پادگان و صدای هواپیماها بعداً بتواند در زندگی من تأثیر بگذارد که گذاشت! موقع انقلاب سن و سالی نداشتم و خیلی در آن فضا نبودم. برای همین کاری هم اگر میکردم، حرکت من شناختی نبود.
■ چه شد که جنگ شما را درگیر خودش کرد؟
سنم بیشتر شده بود. سال 63 اولین بار به عنوان نیروی پشتیبانی به جنوب رفتم و بعد اهواز. این برای یک نوجوان 18ساله که هنوز حتی یک اردوی تفریحی خارج از تهران نرفته بود و حالا وارد جنگ شده بود، یک اتفاق ویژه و تجربهای گرانسنگ بود. حضور در جنگ، برای کسی که بعدها بخواهد نویسنده شود گنج بسیار ارزشمندی است. آن تجربیات شما را به یک بلوغ و پختگی خوبی میرساند و باعث میشود در زندگی، حوادث و اتفاقات را خیلی جدیتر ببینی. فکر کنید کسی که هنوز یک زخمی یا مرگ انسانی را ندیده، حالا در هر عملیات و آفند و پدافند، دوستان نزدیکش را از دست میدهد. آدم هایی را میدیدی که حالا نمیتوانی به راحتی نمونه شان را پیدا کنی. تجربه جنگ، تجربهای نیست که هر وقت و برای هر کسی در هر دورانی شکل بگیرد. در نتیجه هر لحظه و هر گوشهاش ملاتی برای نوشتن است.
بعد از جنگ و سال 68 وارد دانشگاه شدم. آنجا با ادبیات جنگ آشنا شدم. دیدم من چه دوستانی دارم که نمیشناسمشان! چه تجربیات مشترکی با آدمهایی در نقاط دیگر دنیا دارم که اصلاً خبر ندارم. کتاب هایی مثل وداع با اسلحه و آثار مثل آن را از نویسندههای مختلف میخواندم و میفهمیدم چه کسانی دارند درباره ادبیات جنگ کار میکنند. ذره ذره علاقهمند شدم من هم تجربیاتی را که دارم، بنویسم.
■ چرا به سمت نوشتن خاطرات نرفتید؟
از روز اول داستان بیشتر من را جذب کرد. چون عنصر خیال دارد و میتوانی کم و زیاد کنی و نگاه خودت را رقم بزنی.
■ چرا تمرکزتان روی داستان کوتاه است؟
با توجه به زندگی پرشتابی که ما داریم و فرصت نداریم یکی دو سال روی یک متن کار بکنیم، داستان کوتاه مناسب ماست. همچنین تحولات کوچکی که دور و بر ما اتفاق میافتد، بستر داستان کوتاه است. خاستگاه داستان کوتاه خیلی به ما نزدیک است. مثل شعر است و میتوانی زودتر واکنش نشان بدهی. به همین خاطر من میگویم این فرمی است که به درد کشور ما میخورد. داستان کوتاه از این جهت که ما هرچند وقت یک بار حوادث گوناگونی پشت سر میگذاریم به نظرم بهترین ابزاری است که میتوانیم نسبت به تحولات اجتماعی خودمان واکنش نشان بدهیم.
■ محتوا و مضامین داستانهای شما از کجا سرچشمه میگیرند که این قدر به زندگی و دغدغههای مردم نزدیکاند؟
از روزی که یادم هست در خانه ما روضه بوده و با اهل بیت زندگی کردیم. این نبوده که من تصمیم گرفته باشم ادبیات دینی خلق کنم. من واقعاً اگر «شماس شامی» را کار کردم عشقم حضرت سیدالشهدا (ع) بود. اگر «سه کاهن» را درباره پیامبر (ص) کار کردم چیزی بود که با آن زندگی میکردم. حالا اینکه دیگران چه مینویسند و چه کار میکنند، آنها هم دارند تجربه زیسته خودشان را مینویسند.
■ با توجه به سوژهها و داستانهایی که برای روایت داشتهایم، فکر میکنید ادبیات داستانی توانسته از آن ظرفیتها استفاده کند؟ چون به نظر میرسد دنیا هنوز با ادبیات داستانی ما آشنا نیست.
من واقعاً نمیدانم سطح توقع کجاست. چرا انتظار داریم خارج از کشور ما را ببینند. البته من هم دوست دارم ببینند، ولی تا پیغمبری در خانه خودش دیده نشود جایی دیده نمیشود. اینجا دغدغه فرهنگی اصلاً وجود ندارد. خب همین انرژی به نویسنده و هنرمندش هم منتقل میشود. وقتی تیراژ کتابها این قدر پایین است و کار فرهنگی در سطح کلان کشور اولویتی ندارد، شما چقدر انتظار دارید که نویسنده تمام انرژیاش را بگذارد و همه تواناییهایش شکوفا شود؟
■ چشم انداز ادبیات را چگونه میبینید؟
ادبیات مثل سبزی نیست که بکاریم و زود دربیاید. ادبیات ذره ذره جای خودش را باز میکند و وقتی هم باز کرد خیلی عمیق و جدی هم باز میکند و خوب دیده میشود. ادبیات مثل سینما نیست که امروز فیلمی ساخته بشود و فردا در جشنوارهای دیده بشود. اما در مجموع من فکر میکنم اتفاقات خوبی در کشور افتاده است. حداقل در حوزه داستان در حد خودمان کارهایی شده و دارد میشود. ادبیات هیاهو ندارد. به نظر من ادبیات دارد راه خودش را میرود و کارش را میکند. ما سر جای خودمان هستیم.
انتهای پیام/
نظر شما